داستان
داستان حضرت سلیمان (ع) و مورچه
- علیرضا پیشگر
- داستان
- بازدید: 8208

در قرآن کریم سوره ای به نام نمل (مورچه) آمده است. سبب نام گذاری آن، همان ذکر داستان مورچه و سلیمان است که خدای تعالی ضمن چند آیه، داستان مزبور را نقل فرموده است. خداوند در سوره نمل آیه 17 می فرماید: "وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتَّىٰ إِذَا أَتَوْا عَلَىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ(18) فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ(19)" لشکریان سلیمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند آن قدر زیاد بودند که باید توقف کنند
تا به هم ملحق شوند. تا به سرزمین مورچگان رسیدند، مورچه ای گفت: ای مورچگان: به لانه های خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالی که نمی فهمند! (سلیمان) از سخن او تبسمی کرد و خندید و گفت: پروردگارا! شکر نعمتهایی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای به من الهام فرما و توفیق مرحمت کن تا عمل صالحی که موجب رضای تو گردد انجام دهم و مرا در زمره بندگان صالحت داخل نما ( سوره نمل آیه 17 – 19 )
محتوای داستان طبق این آیات
سلیمان با این لشکر عظیم حرکت کرد تا به سرزمین مورچگان رسیدند در آنجا مورچه ای از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت و گفت: "ای مورچگان داخل لانه های خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکنند در حالی که متوجه نیستند. " از این جمله آخر روشن می شود که عدالت سلیمان و حکومتش حتی بر مورچگان روشن بوده که اگر آنها متوجه باشند حتی مورچه را پایمال نمی کنند، و اگر پایمال کنند بر اثر عدم توجه آنها امت. سلیمان با این لشکر عظیم حرکت کرد تا به سرزمین مورچگان رسیدند.
در اینجا مورچه ای از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت و گفت: "ای مورچگان داخل لانه های خود شوید تا سلیمان و لشکریان ش شما را پایمال نکنند در حالی که نمی فهمند." سلیمان با شنیدن این سخن تبسم کرد و خندید. در اینکه چه چیز سبب خنده سلیمان شد مفسران سخنان گوناگونی دارند. ظاهر این است که نفس این قضیه مطلب عجیبی بود که مورچه ای همنوعان خود را از لشکر عظیم سلیمان بر حذر دارد و آنها را به عدم توجه نسبت دهد، این امر عجیب سبب خنده سلیمان شد. به هر حال در اینجا سلیمان رو به درگاه خدا کرد و چند تقاضا نمود. نخست اینکه عرضه داشت پروردگارا راه و رسم شکر نعمتهایی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای به من الهام فرما تا بتوانم اینهمه نعمتهای عظیم را در راهی که تو فرمان داد٠ ای و مایه خشنودی تو است به کار گیرم و از مسیر حق منحرف نگردم که ادای شکر اینهمه نعمت جز به مدد و یاری تو ممکن نیست.
دیگر اینکه مرا موفق دار تا عمل صالحی به جای آورم که تو از آن خشنود می شوی. اشاره به اینکه آنچه برای من مهم است بقای این لشکر و عسکر و حکومت و تشکیلات وسیع نیست، مهم این است که عمل صالحی انجام دهم که مایه رضای تو گردد، و از آنجا که "اعمال" فعل مضارع است دلیل آن امت که او تقاضای استمرار این توفیق را داشت. و بالاخره سومین تقاضایش این بود که عرضه داشت پروردگارا! مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان.
نکات قابل توجه در این آیات
در تفسیر آیات فوق چند مطلب مورد بحث قرار گرفته:
- جمعی از مفسران گفته اند: این آیات دلالت دارد بر این که سلیمان و لشکریانش سواره و پیاده بر روی زمین عبور می کرده اند، نه در هوا، و گرنه مورچگان ترس پایمال شدن زیر دست و پای آن را نمی کردند. اگر چه در برخی از روایات آمده که گفتار مورچه را باد در هوا به گوش سلیمان رسانید و به دنبال آن سلیمان به باد دستور داد که بساط او را نگاه دارد و مورچه را به نزد او آورند.
- از این آیات معلوم می شود که سلیمان علاوه بر آن که زبان پرندگان را می فهمید، زبان حیوانات دیگر و حشرات را نیز درک می کرد. اگرچه برخی می گویند مورچگان مزبور از مورچگان بالدار بود٠ اند، از این رو پرندگان محسوب شده اند و سلیمان به جز زبان پرندگان زبان حیوانات دیگر را نمی فهمید.
- در این که وادی نمل کجا بود٠ است، اختلاف کرده اند. برخی گفته اند که در شام بوده، قول دیگر آن است که در انتهای یمن بود، در روایت دیگری آمده که در سرزمین هند یا تبت بوده است. از یاقوت حموی و ابن بطوله نقل شد٠ که گفته اند وادی نمل در سرزمین عقلان که نام شهر زیبایی از شهرهای شام است، بوده و عبدالوهاب نجار و برخی از نویسندگان دیگر همین قول را اختیار کرده اند. علی بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق (ع) روایت کرد، که خدای تعالی را سرزمینی است که در آن طلا و نقره می روید و خداوند آن وادی را به وسیله ناتوان ترین مخلوق خود که مورچگان هستند، محافظت فرموده است.
- بیشتر گفته اند تبسمی که ار گفتار مورچه به سلیمان دمت داد، به سبب تعجبی بود که ار این سخن مورچه کرد. به دنبال ان در روایات آمده که سلیمان ایستاد و مورچه را خواست و با او به گفتگو پرداخت و مورچه از آن حضرت سوالاتی کرد. از آن جمله سلیمان به مورچه فرمود: "ای مورچه: مگر نمی دانی که من پیغمبر خدا هستم و به کسی ظلم و ستم نمی کنم؟ مورچه در جواب گفت: آری، سلیمان فرمود: پس چرا مورچگان را از ستم من بیم دادی و گفتی که به خانه هایتان درآیید که سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکند ؟ مورچه گفت: ترسیدم آن ها به عظمت تو نظر کنند و مفتون گردند، پس از ذکر خدا دور شوند."
در نقل فخر رازی است که گفت: "به آنها گفتم که به خانه هایشان بروند تا این همه نعمتی را که خدا به تو داده نبینند و به کفران نعمت های الهی مبتلا نشوند" به هر صورت این تلطف و دلجویی سلیمان و نظر داشتن او با موران در ادبیات فارسی نیز منعکس شده و شاعران پارسی زبان درباره آن شعرها سروده اند.
سعدی گوید: خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری آزار به اندرون موری مرسان
خواجه شیراز گوید:
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست - سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
دیدگاه علامه طباطبایی
علامه می فرماید معنای آیه این است که وقتی سلیمان و لشکریانش به راه افتاده ، بر فراز وادی نمل شدند مورچه ای به سایر مورچگان خطاب کرد و گفت: "یا ایها النمل، هان، ای مورچگان: به درون لانه های خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را حطم نکنند ، یعنی نشکنند، و به عبارت دیگر، لگد نکنند " وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ " در حالی که توجه نداشته باشند، از همین جا معلوم می شود که راهپیمایی سلیمان و لشکریانش روی زمین بوده. "فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا ..." از گفتار او لب های سلیمان به خنده باز شد. بعضی گفته اند: تبسم، کمترین حد خنده و ضحک خنده معمولی است و اگر در جمله مورد بحث هر دو کلمه را به کار برده ، استعمالی است مجازی، که می فهماند تبسم آن جناب نزدیک به خنده بوده است.
عدم منافات علم سلیمان (ع) به منطق الطیر با فهمیدن کلام مورچه
جمله ´´علمنا منطق الطیر´´ در آیه 16 سوره نمل که می فرماید: " وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ۖ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ ۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ" و سلیمان وارث داود شد، و گفت: ای مردم! ما زبان پرندگان را تعلیم یافته ایم و از هر چیزی (بهره ای) داده شده ایم. راستی این همان تفضل آشکار است. منافاتی با فهمیدن کلام مورچه ندارد، برای اینکه جمله مزبور نفی غیر طیر را نکرده امت، بلکه تنها اثبات می کند که آن جناب زبان مرغان را می دانسته، ممکن امت زبان سایر حیوانات یا بعضی دیگر مانند مورچه را هم بداند.
ولی جمعی از مفسرین نفی غیر طیر را مسلم گرفته اند، ان گاه برای رفع منافات میان آن و فهمیدن زبان مورچه به دست و پا افتاده اند، یک بار گفته اند فهم زبان مورچه تنها قضیه ای بوده که در یک واقعه رخ داده، نه اینکه آن جناب همیشه زبان این حیوان را می فهمید؟، باری دیگر گفته اند آن مورچه ، مورچه بالدار بود، که خود نیز نوعی پرنده است، بار دیگر گفته اند کلام مورچه یکی از معجزات سلیمان (ع) بوده( هم چنان که سنگ ریزه به معجزه رسول خدا (ص) به زبان در آمد)، و بار دیگر گفته اند صدایی از مورچه برنخاست تا سلیمان (ع) سخن او را بفهمد، بلکه خداوند آنچه را که در دل آن حیوان بود؟ به سلیمان الهام نمود.
ولی از ظاهر سیاق بر می آید که سلیمان (ع) می خواهد در این جمله از خودش و پدرش، که خود او نیز از آن جناب است به داشتن برتریهایی که گذشت مباهات کند و این در حقیقت از باب تحدیث به نعمت است، که خدای تعالی در سوره ضحی رسول گرامی اسلام را بدان مامور می فرماید: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ﴿۱۱﴾ " به همه بگویید که خدا چه نعمتهایی را به من ارزانی داشته " منطق طیر عبارت است از هر طریقی که مرغها به ان طریق مقاصد خود را با هم مبادله می کنند و تا آنجا که از تدبیر در احوال حیوانات به دست آمده، معلوم شده است که هر صنفی از اصناف حیوانات و یا لا اقل هر نوعی، صوت هایی ساده، (و بدون ترکیب) دارند، که در موارد خاصی که به هم بر می خورند و یا با هم هستند به کار می برند. مثلا هنگامی که غریزه جنسی شان به هیجان آمده یک جور، و هنگامی که می خواهند بر یکدیگر غلبه کنند جوری دیگر، و هنگام ترس طوری، و هنگام التماس و استغاثه به دیگران طوری دیگر، البته این صداهای مختلف در مواقع مختلف مختص به مرغان نیست، بلکه سایر حیوانات نیز دارند. ولی آنچه مسلم است، مقصود از منطق طیر در آیه شریفه این معنای ظاهری نیست، بلکه معنایی است دقیقتر و وسیعتر از آن. بنابراین از آنچه که درباره منطق طیر بیان شد، تمامی موهومات را از بین می برد، علاوه بر این سیاق آیات به تنهایی در دفع آنها کافی است.
داستان دیگری از سلیمان و مورچه
شیخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه و مسعودی در اثبات الوصیه داستان دیگری نیز از سلیمان و مورچه روایت کرده اند که اجمالش این است. در زمان سلیمان مردم به خشکسالی دچار شدند و از آن حضرت خواستند برای طلب باران به درگاه خدای تعالی دعا کند. سلیمان با اصحاب خود از شهر خاج شدند تا به مکانی رفته و درخواست باران کنند. در هنگام عبور نظر سلیمان به مورچه ای افتاد و دید که آن مورچه دست های خود را به سوی آسمان بلند کرده و می گوید: "پروردگارا: ما هم مخلوق تو هستیم و نیازمند روزی تو می باشیم، پس ما را به گناهان آدم هلاک مکن"
سلیمان رو به همراهان خود کرد و فرمود: "برگردید که از برکت دیگران، شما نیز سیراب شدید." و در آن سال بیش از هر سال دیگر باران آمد.
در ادبیات فارسی داستان سلیمان و مور به صورت دیگری نیز ذکر شده و ضرب المثل قرار گرفته که هر هدیه و ارمغانی که از طرف شخص کوچک و بی قدری به پیشگاه شخصیت بزرگ و ارجمندی می برند، آن را به ران ملخ که مور به درگاه سلیمان برده تشبیه نموده و می گویند ارمغان موران ملخ است، شاعر می گوید:
ران ملخی نزد سلیمان بردن - عیب است ولیکن هنر است از موری
گفته اند اصل داستان این بوده که هنگام تحویل هدایا، موری بیامد و ران ملخی به پیشگاه سلیمان به ارمغان آورد. در روایات و ادبیات عرب داستان شبیه بدان درباره قبره که به فارسی ان را چکاوک می گویند، آمده و هدیه او نیز به پیشگاه سلیمان ملخ بوده است. به هر صورت خلاصه داستان چکاوک و هدیه او به پیشگاه سلیمان، طبق حدیثی که مرحوم کلینی از امام سجاد (ع) روایت کرده این گونه است که چکاوک نر با جفت خود جمع شدند و چون وقت تخم گذاری شد، به جفت خود گفت: "در کجا می خواهی تخم بگذاری؟" چکاوک ماده گفت: "نمی دانم: باید از جاده عبور مردم دور باشد" چکاوک نر گفت: "اما نظر من آن است که همان نزدیک جاده تخم گذاری، زیرا اگر دور از جاده باشد، از پایمال شدن آن ها به وسیله رهگذران ایمن نخواهی بود، اما در کنار جاده که باشد رهگذران خیال می کنند برای برچیدن دانه بدان جا آمده ای" چکاوک ماده پذیرفت و در کنار جاده تخمگزاری کرد و همین که نزدیک شکافتن تخم ها و بیرون آمدن جوجه شد، روزی دید که سلیمان ابی داود با لشکریانش از راه می رسند و پرندگان نیز بالای سر آن ها سایه افکنده اند. چکاوک فریاد زد: "سلیمان با لشکریانش از راه می رسند و می ترسم مرا با این تخم ها زیر پای خود پایمال کنند." چکاوک نر گفت: سلیمان مرد مهربانی است، اکنون بگو آیا برای جوجه های خود چیزی ذخیره کرده ای؟"
گفت: "آری ملخی را ذخیره کرده ام برای وقتی که آن ها از تخم بیرون آمدند. آیا تو هم چیزی برای آنها ذخیره کرده ای؟" گفت: " آری من نیز خرمایی برای آن ها اندوخته ام." چکاوک ماده گفت: "پس تو خرما را بردار و من نیز ملخ را برمی گیرم و برای سلیمان می بریم، زیرا او مردی است که هدیه را دوست داد." چکاوک نر خرما را به منقار گرفت و در سمت راست جاده ایستاد و چکاوک ماده ملخ را به چنگال خود گرفت و سمت چپ جاده ایستاد. سلیمان پیش آنها رسید و متوجه آنها گردید. دستور توقف داد و دست دراز کرده هدیه ایشان را پذیرفت و از حالشان پرسید و چون وضع
خود را بدان حضرت گفتند، سلیمان دستور داد لشکریانش از کناری عبور کنند که آنها را پایمال نکنند و سپس دستی بر سر آن دو کشید و دعای خیر درباره شان کرد. از برکت دستی که سلیمان بر سرشان کشید، کاکلی که اکنون دادند در سرشان پدیدار شد. (فروع کافی، ج٢ ، ص ١۴۶ (
نظرات (1)